محمد محمد ، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

روزهای زندگی من

بالاخره برگشتیم

سلام عزیزم وای که نمیدونی چه قدر دلم واسه نوشتن تو دفتر خاطرات زندگیت تنگ شده بود و نمیدونی چه حس خوبی الان که برات می نویسم دارم البته نوشتن این پست رو مدیون دایی جونی چون ما هنوز اینترنتمون وصل نیست,و من دارم از خونه مامانی برات وبتو آپ میکنم عزیزم تو این روزایی که نتونستم بنویسم خیلی اتفاقای مهمی تو زندگیمون افتاده که همشون هم خوشبختانه خوب بودند عزیزم بالاخره مامانی و بابایی تونستن به خواست خدای مهربون یعد از تحمل 8 سال دوری از خونوادهاشون به خاطر کار بابایی, به شهرشون برگردن حتی نوشتنشم بعد از این 2 هفته برام لذت بخشه دوست دارم دعا کنی بابایی اینجا هم مثل همیشه تو کارش موفق باشه ,آخه اون به...
29 شهريور 1390

دندون جدید

سلام ناناز مامان امروز از صبح که از خواب پاشدی دیدم خیلی کلافه ای و همش بهونه گیری میکنی ,برا آروم کردنت به هر کاری دست زدم از دادن جعبه جواهرات گرفته تا آویزی که بابایی برات از شمال خریده بود و تو هم با هر بار رد شدن و یه دستی به بر و روش کشیدن حسابی تابش داده بودی ,امروز برا همیشه هم آنچنان تابش دادی که فکر کنم فقط به درد بازی خودت یا در آینده درست کردن کاردستی بخوره,یکمی هم دعوات کردم از بس نالیدی ,ببخشید بعضی وقتا دست خودم نیست اما بعد متوجه شدم کوچولوی مامانی یه دندون کار ٢ تا دندون پایینیت نیش زده بیرون و دندون کرسیتم داره لثه تو میشکافه خیلی دلم برات سوخت ,مخصوصا وقتی فهمیدم علت بهونه گیریات چی بوده عز...
29 شهريور 1390
1